شعر آدم

شعر  آدم





پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

برقی جهید و عقل را یک لحظه کور کرد

چیزی شبیه زلزله از من عبور کرد

مانند یک کتاب کهنه، زد ورق مرا

ناگفته های زندگیم را مرور کرد

مثل همیشه طعمه اش یک سیب سرخ بود

این بار هم به هیات حوا ظهور کرد

دانست نقطه ضعف من در چشم های توست

خود را نهان در آن دو بی باک شرور کرد

هی وعده داد و دلبری همراه حیله کرد

تا قلب ساده مرا پر شوق و شور کرد

از عشق گفت و مهربانی، خام او شدم

با خنده های تو مرا مست غرور کرد

از وصل گفت، تا درافتادم به دام او

بعدش به هر بهانه مرا از تو دور کرد

شمعی که بود در دلم خاموش شد، بله

باد غرور تو دلم را سوت و کور کرد

دیگر هوای عاشقی بیرون شد از سرم

بی اعتناعیت مرا سخت و صبور کرد

بر چهره ام نقابی از علم و عمل کشید

دل را اسیر پیله عقل و شعور کرد

زین پس امید عاشقی از من طمع مدار

آن چشمه زلال را این فتنه کور کرد!
۰ نظر ۲۱ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۴۸
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

نشسته ، بغض گلوها در انتظار شما

بیا که گل شود این غنچه در بهار شما

بیار جرعه ای از مستی لبت که شدیم

من و سبو و خم و جام می خمار شما

بیا که بشکند این میله های تیره ی شب

به صبح روشن چشمان بی قرار شما

امانت غم تو می کشم به دوش دلم

خم است پشت من و دل به زیر بار شما

بچین ز شاخه که شد در هوای دستانت

هزار پاره ی خونین ، دل انار شما

شبیه باد بر این برگ دل شکسته بوز

که تا به رقص در آید به افتخار شما

اگر چه دامن گل عار دارد از دستم

اجازه هست شوم همنشین خار شما؟

برای من که تو را در میان دل دارم

به هر کجا که نشینم بود کنار شما

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۴۱
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)


۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۱۱
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

شاعر که باشی، روزگارت فرق دارد
فصل زمستان و بهارت فرق دارد
پیراهن پاییز در چشم تو سبز است
با هر کسی نقش و نگارت فرق دارد
روزست یا شب، بستگی دارد به یارت
وقتی که او باشد کنارت فرق دارد
هم عاشق خورشید و هم مجنون ابری
لحظه به لحظه انتظارت فرق دارد
حرف دلت را قطره قطره، دیده خواند
با مردم دیگر، شعارت فرق دارد
گاهی چو دشت سبز، گاهی چون کویری
مانند احوالت، دیارت فرق دارد
پاییز، صبح سرد، تنها زیر باران
هم عشق، هم وقت قرارت فرق دارد
سرمستی از موسیقی آرام خاموشی
با دیگران حتی نوارت فرق دارد

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۰۱
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)


۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۳۶
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)


۰ نظر ۲۶ اسفند ۹۷ ، ۱۲:۵۸
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)


۰ نظر ۱۵ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۲۶
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

داغ شد ، چون لاله زیبا کرد این آتش مرا

آفتاب قلب بودا کرد این آتش مرا

از ریا بر چهره کفرم نقابی داشتم

پرده ها را سوخت، رسوا کرد این آتش مرا

عقل را همچون کلاهی بر سر خود داشتم

تا شوم پنهان، که پیدا کرد این آتش مرا

سوز دل برداشت ازلب های من مهرسکوت

چون کلیم الله ، گویا کرد این آتش مرا

برگ برگ دفتر قلبم پر از اسرار بود

چون پیام رمز خوانا کرد این آتش مرا

سال ها اسپند بودم، بیقرار شعله ای

همچو خاکستر شکیبا کرد این آتش مرا

تلخ بودم، ترش بودم، غوره بودم، عاقبت

زد به جانم، مثل حلوا کرد این آتش مرا

کی به جامی می شود خاموش، این آتش فشان

باز هم محتاج دریا کرد این آتش مرا

روسپید از امتحان عشق بیرون آمدم

مثل یک ذرت شکوفا کرد این آتش مرا

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۴۳
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

موها سپیدتر شدند و دل سیاه تر

پیمانه پر شدست و دفتر پر گناه تر

زاهد به جامه ایم و در دل مثل دیگران

در پی پول و قدرتیم و اهل جاه تر

دادیم ز دست پاکی دوران کودکی

با یاد آن شود دو دیده گاه به گاه  تر

آن ترکه ها که دست ما دید از معلمان

تبدیل کردمان به گرگی سر به راه تر

انسان تباه می شود در این ریا شهر

عامی چون من تباه و آن عالم تباه تر

از بره ها چو گرگ ها، زخمی ست گردمان

سلطان حسین ما شد از عباس شاه تر

بیچاره ما عصا به دست کور داده ایم

افتاده ایم به چاله ای از چاه چاه تر

وارونه است کار جهان، تجربه کرده ام

هر کس که مدعی بود، پر اشتباه تر

از سادگی تا خرخره غرقیم در کلاه

بر سر نرفت هیچکس را زین کلاه تر

کردیم اعتماد به ابلیس و عاقبت

شد روزمان ز روی شیطان هم سیاه تر

معصوم چشم تو در این دنیا غریبه است

از دیده ات ندیده ام غمگین نگاه تر

۰ نظر ۰۵ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۲۸
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

از مردمی بجز همین صورت نمانده است

در مردمان عصر ما همت نمانده است

گویی که مقصد جهان آزار مردم است

از فتنه های او کسی راحت نمانده است

چندان که از جفای او خواری کشیده ایم

در هیچ کس نشانی از عزت نمانده است

نه رویش از زمین و نه بارش از آسمان

در روزگار ذره ای رحمت نمانده است

در کشت زار بی سر و سامان زندگی

یک خوشه نیز خالی از آفت نمانده است

نومید گوشه ای خزیدیم زیر بال غم

داریم هزار آرزو، فرصت نمانده است

شاید که می دهد خبر این روز های سخت

چیزی به وعده گاه قیامت نمانده است!

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۲۴
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)