شعر آدم

شعر  آدم





پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب


به من گفتی : "شما؟"، بیمار عشقم ، غرق حیرانی

چو شیشه صاف و ساده ؛ مثل این شعری که می خوانی

بخوان این برگ های خط خطی سرنوشتم را

نبینی در کتاب عمر من یک حرف پنهانی

یکی چون من دل از کف داده ای، رو می کند بازی

تمام دست هایم یکسره آمد پریشانی

شبیه گل که پروانه خبر دارد ز اسرارش

تمام راز هایم را تو خیلی خوب می دانی

از این دنیا همین دل شد نصیب من که می بینی

کباب دیگران ، آیا تو می خواهی بسوزانی؟

۰ نظر ۱۷ آذر ۹۷ ، ۱۰:۴۲
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)


۰ نظر ۱۲ آذر ۹۷ ، ۱۳:۰۷
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)


۰ نظر ۲۷ آبان ۹۷ ، ۱۰:۳۱
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

آری! عاشق شدن خطر دارد

گفته بودم که : دردسر دارد!

هر کسی را از عاشقان دیدم

لبِ پر آه و چشمِ تر دارد

جز شب عاشقان دور از یار

هر شب دیگری سحر دارد

به مثل باغ سبز از دورست

قفل بر قفل روی در دارد

برنیاید ز دست دل کاری

گرچه او آه کارگر دارد

می گشاید دری به زور دعا

پشت آن صد در دگر دارد

از دل من بپرس مقصد عشق

کز خیالات او خبر دارد

تو چو صیادِ پای بر خاکی

او چو سیمرغ بال و پر دارد

پای در دام عشق نگذارد

هر که یک ذرّه عقل اگر دارد

ظاهرش پر ز خیر می بینی

باطنی فتنه خیز و شرّ دارد

کام بر عاشقان حرام شدست

به جز آن کس که سیم و زر دارد

۲ نظر ۲۶ آبان ۹۷ ، ۰۹:۳۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)


۰ نظر ۱۵ آبان ۹۷ ، ۰۸:۱۵
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)


از دست زندگی دلم را جان ز لب گذشت

ای مرگ ، ای امید آخر ! دیر کرده ای

ما شاخه های خشک را فصل هرس رسید

ای باغبان زندگی ! تاخیر کرده ای

۱ نظر ۰۹ آبان ۹۷ ، ۱۳:۴۶
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)


۰ نظر ۰۲ آبان ۹۷ ، ۰۹:۱۲
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

آدم شو و از عالمِ بالا، بیا پایین

با سیبِ سرخِ عشق، با حوا، بیا پایین

بالا نشستن گرچه شیرین است، مجنون شو

داری اگر در دل غمِ لیلا، بیا پایین

چون قاصدک، دل را به بالِ بادها بسپار

تا دست های عاشقِ تنها بیا پایین

شد بارِغم سنگین تر از تابِ صبوری ها

ای اشک از مژگانِ چشم ما، بیا پایین

می خواستی در سینهٔ دریا کنی منزل

دریاست اینجا، قطره جان! حالا بیا پایین

ما را پروبال پریدن با عقابان نیست

یا دست ما را کن رها و یا بیا پایین

این نردبان! خود خواهی ات را می برد بالا

افتادگی آموز، از بالا بیا پایین

حاشا نکن! از عشقْ داغی بر دلت مانده

چون سیل از دیوارهٔ حاشا بیا پایین

بال و پر پروانه ها را سوختی بس نیست؟

آمد سحر، ای سرکش زیبا بیا پایین

این اسب سرگردان ندارد مقصدی در پیش

درویش باش! از گُرده دنیا بیا پایین

۰ نظر ۱۱ مهر ۹۷ ، ۱۴:۴۷
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

نیست اقرار زبان، همپایه ایمان دل

با حضور قلب امضا می شود پیمان دل

دل بریدی و نمی دانی که بعد رفتنت

مانده روی دوش عقلم، پیکر بی جان دل

عقل می خواهد، مرا با مصلحت میزان کند

عشق اما می دهد فرمان، شوم میزان دل

نیستم دیوانه گاهی گر کنم دیوانگی

عقل هم سر می گذارد، گاه بر دامان دل

عقل می گوید جواب سنگ ها ، جز سنگ نیست

گر شکست او دل ، تو بشکن نیز دل تاوان دل

خرده بر رفتار هر لحظه دگرگونم نگیر

گاه در فرمان عقلم ، گاه در فرمان دل

بی دلی درد بزرگ مردم این روزهاست

کاش یک روزی ببارد آسمان ، باران دل

۰ نظر ۱۱ مهر ۹۷ ، ۰۹:۳۱
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)


باران صد پاییز در چشمان خود دارم

حرف دلم را از زبان دیده می بارم

آواره تر از باد و سرگردان تر از ابرم

در جستجوی صبح دیدار تو بیدارم

ازیادگاری ها یشیرین حضور تو

یک قاب خالی مانده آنجا روی دیوارم

ای کاش می شد بار دلتنگی امشب را

بر شانه های مهربان دوست بگذارم

می خواست، دستان من آغوش خیالت را

آیینه چشمان تو می کرد انکارم

موج جنونی تازه در من می شود سرکش

وقتی که با دیوانه می افتد سروکارم

آهی بکش ! آتش بزن در خرمن صبرم

چیزی بگو ! از این سکوت تلخ بیزارم

یک تارمویت خفته لای دفتر شعرم

شد مثل گیسویت پریشان باز اشعارم


۰ نظر ۰۹ مهر ۹۷ ، ۰۸:۳۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)