من دایره ی بسته و تو نقطه ی پرگار
از فاصله ها خسته و از هندسه بیزار
دوریم ز هم مثل دو تا خط موازی
دستم به تو هرگز نرسد، مثل گل و خار
در دفتر تقدیر نوشتند که باشم
من مدعی شمع و تو پروانه ی انکار
فالی زدم و خواجه چنین گفت به پاسخ:
افتاده به فال تو و او سایه ی دیوار
در عشق رسیدن نه محال است و نه ممکن
اثبات شد این مساله در مرکز آمار
لبریز شد از اشک طلب کاسه ی صبرم
هی می پرد این پلک چپ و می دهد اخطار
من خسته شدم بس که دویدم پی سایه
طفل دلم اما چه کنم، می کند اصرار
روز و شب من پر شده از دستِ تمنا
عاشق شده ام، عاشق تو، می کنم اقرار
همراه هوس راه به جایی نبرد کس
گر طالب یاری دل از این قافله بردار
کسی در سینه دارد می زند طبل عزا امشب
مگر شمر نگاهت کرد، قصد کربلا امشب
میان قتلگاهم با دل صد پاره افتاده
نشسته سوگوار من غریب و آشنا امشب
نمی تابد بر این ویرانه از امیّد سوسویی
ندارد دور خود پروانه ، شمع اشک ما امشب
پریشان مو، گریبان پاره ، در سوگ تو می گریم
ز دلتنگی نمی گیرد غمت در سینه جا امشب
دلم در حسرت یک جرعه دیدار تو می سوزد
صدای العطش می آید از این نینوا امشب
دعا کردم ، نکردی استجابت، سنگ دل ! آخر
شکایت می برم از تو به درگاه خدا امشب
کمی آفتاب
چند تکه ابر
یک دریا آسمان
هنوز
پرنده ها آواز می خوانند
درخت ها شکوفه می دهند
گلدان ها پشت پنجره به تماشا می نشینند
یاس ها
از پس دیوار بلند برمی آیند
و آینه ها
لبخند را فراموش نکرده اند
مثل دیروز
مثل فردا
امروز
هنوز روز قشنگی است
برای عاشق شدن!
برای عاشق ماندن!