یک سینه دل کباب داریم
جانی پر از اضطراب داریم
گر سنگ صبور ما تو باشی
درد دل بی حساب داریم
در سینه ما غم است ، اما
بر دامن خود رباب داریم
ما نیز شبیه دیگرانیم
بر چهره خود نقاب داریم
بر پرده چشم ما کشیدند
نقش تو ، ولی بر آب داریم
شد کاسه صبر چشم ما پر
در دیدن تو شتاب داریم
دیدار شما چو نیست ممکن
امید به لطف خواب داریم
گفتند که اختیار با ماست
کی جرائت انتخاب داریم
در دفتر سرنوشت ، عمری
کوتاه تر از حباب داریم
از همت بخت نا امیدیم
بر گردن خود طناب داریم
از چشمه وصل بی نصیبیم
دل خوش به همین سراب داریم
پروانه شمع دیگرانیم
هر چند خود آفتاب داریم
تنهایی و بی کسی غمی نیست
تا همدم چون کتاب داریم
خالی ست حساب دفتر ما
تنها دو سه شعر ناب داریم
تلخ است شراب عشق ، باشد!
ما میل به این شراب داریم
قصه باغ گل بی خار را باور نکن
داستان گنج دور از مار را باور نکن
ابله و عاقل ندارد ، چشم دل را باز کن
مست را باور نکن هشیار را باور نکن
هیچ کس از راز عالم جز خدا ، آگاه نیست
مدعی صاحب اسرار را باور نکن
" گفت در سر عقل باید ، بی کلاهی عار نیست "
سر اگر عاقل نشد ، دستار را باور نکن
دل به قول هر کس و ناکس نمی باید سپرد
حرف هر نامرد لاکردار را باور نکن
از صدای داد و فریاد کسان اصلا نترس
طبل توخالی هر اخطار را باور نکن
عادت کج رفتن از سر کی توان انداختن
ادعای توبه پرگار را باور نکن
عطر می خواهی ببو و زهر می خواهی بچش
وصف های کاسب بازار را باور نکن
شاید این ساز و نوا ، آوای آه و ناله است
تا به چشم خود ندیدی تار را باور نکن
هر که کاری کرد ، یک جوری پی سود خود است
هیچگاه ، از هیچ کس ، ایثار را باور نکن
شعر یعنی حرف های خوب بی معنی زدن
دل به حرف من نده ، اشعار را باور نکن
حرف های بر زبان رفته ندارد اعتبار
حرف پنهان در نگاه یار را باور نکن
حرف اگر حرف ست ، پنهانی نمی بایست گفت
وعده پنهانی دلدار را باور نکن
هرچند که نغمه خوان باغیم همه
در جامه ی بلبلان کلاغیم همه
در حرف هوادار گل و در پرده
با لشکر خار و خس ایاغیم همه
از آتش دل نشانه ای در ما نیست
با این همه مدعی داغیم همه
یکرنگی و راستی زما بیزار است
در زمره یاران نفاقیم همه
پیش بینی مان نمی توان کرد ، اصلا
چون تاس، اسیر جفت و تاقیم همه
در زهد رساله می نویسیم ولی
در بندگی ساعد و ساقیم همه
در محفل عقل پر ملالیم ، اگر
در مجلس هزل سردماغیم همه
هم شاعر دربار شب تاریکیم
هم مدعی نسل چراغیم همه
از فیس و افاده گرچه نفرت داریم
در باطن خود گنده دماغیم همه
بد بوست هر آنچه دور از دسترس است
هر چند سراسر اشتیاقیم همه
گر دست دهد سواری اسب مراد
بر زین ، پی دزدی یراقیم همه
برنامه وطرح و هدفی نیست به کار
دنباله روان اتفاقیم همه
بیزار ز کار و کوشش و سعی و تلاش
ما عاشق ترشی سماقیم همه
گولت نزند شعار آزادی ما
شمشیر زنان اختناقیم همه
گر کار به دست دیو افتد روزی
در خدمت حضرتش چماقیم همه
در نزد قوی نماد ضعفیم ، ولی
در پیش ضعیف قلچماقیم همه
مرز بشر و غیر بشر نادانی ست
ما ساکن خط افتراقیم همه
گویند که ما اشرف مخلوقاتیم
هرچند که آشفته دماغیم همه
گر مادر روزگار آید به سخن
ما ناخلفان ، رانده و عاقیم همه
آن روز که داوری به عدل است و داد
بی حرف و حدیث نقره داغیم همه
خموش باش و زبان بسته دار از گفتار
که موش ، گوش نشسته ست در پس دیوار
خرد نگوید خود را به مهلکه انداز
کنند مردم عاقل ، ز شاخ گربه فرار
"جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است"
پیاده شو که نبینی ز هیچکس آزار
خروس بی محل ار کرد قوقولی قوقو
چرا تو می شوی از خواب ناز خود بیدار
به جای چوپان ، گر گرگ گله داری کرد
و یا به جای سگ گله ، شد شغال بکار
به کف عصا برگیر و ببند چشمانت
که: بنده هیچ نبیند به این دو دیده تار
بریخت بال عقابان اگر به کنج قفس
شکست پای غزالان اگر به تیر شکار
چه فایده که گریبان خویش پاره کنی
تو راه صبربگیر و برو چو بوتیمار
نفیر جغد و نوای هزار دستان را
به وقت مصلحت ای نازنین یکی بشمار
اگر صدای تبر آمد و فتادن سرو
بگو که بانگ نی ست و نوای تار و سه تار
ز بید مجنون آموز سر به زیری را
بهانه کن غم یار و فراق روی نگار
کنون که نیست امیدی به دور چرخ و فلک
بنوش باده و شعر امیدوار بیار
داستان گنج دور از مار را باور نکن
شعر یعنی حرف های خوب بی معنی زدن
من به انگور دو چشمان شما دل بستم
به شراب لب خندان شما دل بستم
گر چه پیمان شکنی رسم همه خوبان است
من ، به پیمانه پیمان شما دل بستم
بی قرارم من ازآن روز که همراه نسیم
به سر زلف پریشان شما دل بستم
کعبه وصل شما قسمت ما نیست اگر
به خس و خار بیابان شما دل بستم
گفته بودم که دگر دل ندهم دست کسی
چه کنم باز به دستان شما دل بستم
قصه عشق قشنگ است،چه شیرین وچه تلخ
تلخ و شیرین ، به پایان شما دل بستم
بال و پر بسته نگهدار مرا کنج قفس
که به دلتنگی زندان شما دل بستم
بار بسیار کشیدم ز غم عشق ، ولی
چکنم ؛ باز به پالان شما دل بستم