شعر آدم

شعر  آدم





پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعرمعاصر» ثبت شده است

بعضی رازها را

               نمی شود فریاد زد

بعضی رازها را

              نمی شود گریه کرد

بعضی رازها را

               نمی شود خندید

راز عشق را اما

              حتی نمی شود زمزمه کرد

من

   چون رازی

               تو را

                    در زمزمه هایم...

سکوت می کنم!

۰ نظر ۱۱ دی ۰۱ ، ۰۸:۳۶
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

افتاد بر پیشانی‌ام خط پریشانی

وقتی شنیدم در کنار من نمی‌مانی

گفتی فراموشت کنم حرف غریبی بود

این کار ممکن نیست، خیلی خوب می‌دانی

از عشق کردی توبه، من اصلاً نمی‌فهمم

آیا گناه است این‌چنین احساس انسانی؟

آوار شد بر باورت، حس عجیب شک

من ماندم و قلبی که دارد حس ویرانی

خود را نکن درگیر دانستن که همراه است

هر نقطه دانش با هزاران صفحه نادانی

هرگز، یقین در دام عقل ما نمی‌افتد

معنای انسان؛ انتخاب است و پشیمانی

اقرار کن غمگین بی من بودنی، وقتی

این آیه‌های عشق را با گریه می‌خوانی

۰ نظر ۰۱ مرداد ۰۱ ، ۱۰:۲۶
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

سودای تو، در سینه ی ما، جا شدنی نیست

در کوزه، نهان کردن دریا، شدنی نیست

 

کردم هوس چیدن یک خوشه ستاره

می خواهم و دارم خبر اما، شدنی نیست

 

بیهوده، نظر سوی من خسته نینداز

این پنجره با سنگ شما وا شدنی نیست

 

همپای عقابان نشود، بال کلاغان

دست من و دامان شما، ما شدنی نیست

 

هرگز نتوان تا لب آن چشمه سفر کرد

با پای منِ خسته ی تنها شدنی نیست

 

گفتم که دل از عشق گرفتیم و گذشتیم

لبخند تو می گفت که: حاشا! شدنی نیست!

 

آن شاخ نباتی که از او خواجه سخن گفت

جز با لب شیرین تو، معنا شدنی نیست

 

نذر من درویش، همین لحظه ادا کن

هی وعده ی فردا نده، فردا شدنی نیست!

۰ نظر ۱۰ تیر ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۲۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۸:۱۱
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۲۷ اسفند ۰۰ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

شکارِ آهوی چشمِ تو شد دلِ شیرم

برای عشق تو ، با پیرِ عقل درگیرم

چنان گره زده برپای بخت، دستِ قضا

که کار دل نَبَرد پیش ، سعیِ تدبیرم

دراین دیار دورویی و حیله و تزویر

به جرمّ پاک دلی ، کرده اند تکفیرم

کنارِ مردم دل مرده، عاشقی سخت است

که می کنند به مویِ سفید ، تحقیرم

شبیه ماهی افتاده بر لبِ رودم

و موج دستِ شما را بهانه می گیرم

بگیر در بغلم ، دخترِ قبیله ی دریا

اگر جدا شوم از دامنِ تو می میرم

به چشم مردمِ دنیا شبیه خواب شدم

کند به میلِ دلِ خویش، هرکه تعبیرم

 

۱ نظر ۱۲ اسفند ۰۰ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۰۳ اسفند ۰۰ ، ۰۷:۰۷
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۲۸ بهمن ۰۰ ، ۰۷:۰۷
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

در دل تو برای من جا نیست

پرده افتاد و جای حاشا نیست

ما سراپا جنون شدیم و دریغ!

هیچ در تو نشان لیلا نیست

شرح حال دل مرا دیگر

جز زبان سکوت گویا نیست

صبر بسته دهانِ ناله ولی

چشم من این‌همه شکیبا نیست

ما طلبکار باده تلخیم

میل این غوره سوی حلوا نیست

هر کجا رفت غرق غربت شد

قطره ای که کنار دریا نیست

آن که دارد تمام دنیا را

گر گدای تو نیست ، دارا نیست

راز پیچیده ای ست عشق ، ولی

مثل چشم شما معما نیست

همه حرف من فقط این است

بی تو حتی بهار زیبا نیست

۰ نظر ۲۳ بهمن ۰۰ ، ۰۸:۰۸
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۱۹ بهمن ۰۰ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)