از شب تیره سپیدی سحر دارم طلب
از دعا و آه پر سوزم اثر دارم طلب
رفت ایام جوانی در پی علم و هنر
شور و شوق عاشقی پیرانه سر دارم طلب
وصف روی او شنیدم،شد پریشان خاطرم
روز و شب هایی ازاین آشفته تردارم طلب
چون عروس عشق بی چون وچرا دل می برد
عشق را بی هیچ اما و اگر دارم طلب
شاخه های بخت ما از روز اول خشک بود
میوه ای از این درخت بی ثمر دارم طلب
گفته بودی شرط دل داری تو سر دادن است
تا نهم سر پیش پای تو تبر دارم طلب
تا به کی مانند مرغان دانه بر چینم ز خاک
چون عقاب از زندگانی بال و پر دارم طلب
چون جوانی، نیستم این روز ها اهل خطر
وصل می خواهم ولی بی دردسر دارم طلب
یک شبی با دوست در میخانه باشم تا سحر
او بریزد ، من بگویم بیشتر دارم طلب
ما قناعت پیشگان با بوی بادامی خوشیم
از دو چشم نازنینش یک نظر دارم طلب
من نگفتم حرفی از لب های شیرین شما
گرچه صدها بوسه، ازآن چون شکردارم طلب