قصه باغ گل بی خار را باور نکن
داستان گنج دور از مار را باور نکن
ابله و عاقل ندارد ، چشم دل را باز کن
مست را باور نکن هشیار را باور نکن
هیچ کس از راز عالم جز خدا ، آگاه نیست
مدعی صاحب اسرار را باور نکن
" گفت در سر عقل باید ، بی کلاهی عار نیست "
سر اگر عاقل نشد ، دستار را باور نکن
دل به قول هر کس و ناکس نمی باید سپرد
حرف هر نامرد لاکردار را باور نکن
از صدای داد و فریاد کسان اصلا نترس
طبل توخالی هر اخطار را باور نکن
عادت کج رفتن از سر کی توان انداختن
ادعای توبه پرگار را باور نکن
عطر می خواهی ببو و زهر می خواهی بچش
وصف های کاسب بازار را باور نکن
شاید این ساز و نوا ، آوای آه و ناله است
تا به چشم خود ندیدی تار را باور نکن
هر که کاری کرد ، یک جوری پی سود خود است
هیچگاه ، از هیچ کس ، ایثار را باور نکن
شعر یعنی حرف های خوب بی معنی زدن
دل به حرف من نده ، اشعار را باور نکن
حرف های بر زبان رفته ندارد اعتبار
حرف پنهان در نگاه یار را باور نکن
حرف اگر حرف ست ، پنهانی نمی بایست گفت
وعده پنهانی دلدار را باور نکن