سهراب
سهراب نام من است
مادرم عشق بود
و عقل پدرم
عشق دیوانه می کند
عقل اما
خود
دیوانگی ست
خسته
به سوی تو آمده ام
خسته از آب و خاک
خسته از خون
خسته از ایمان
از مرزهایی که دشمن می سازند
زندگی
بازی زیبایی نیست
خنجری در تقدیر من است
که در جستجوی آنم
نامت را به من بگو
سهراب
نام من است
پر شد تمام هستی من ازهوای تو
حتی سکوت، با خودش دارد صدای تو
در من حلول کرده ای و خالی از «خود»م
در ذره ذره ام، نشان جای پای تو
هر سو که می کنم نظر، پرازخیال توست
دنیاست پرده ای زنقش چشم های تو
هر کس در این جهان به بلایی دچار شد
بیچاره من که شد دل من مبتلای تو
روز و شبم به ذکر یامحبوب می رود
شاید دری به لطف بگشاید خدای تو
بیمار انتظارم و درمان نمی شود
این درد، جز به بوسه مشکل گشای تو
عمرم گذشت و وعده وصلت ادا نشد
چشم امید دارم اما به قضای تو
زاهد نصیحتم نکن، گوشم گرفته است
درهای وهوی یکسر از روی ریای تو
من داغ عشق بردلم دارم، وای من
تو بی خبر ز لذت عشقی، وای تو
#ادم
شکلی شبیه مردمان محترم دارد
گوشه لبخندش کمی ته رنگ غم دارد
مثل همه مدعیان اهل اندیشه
او هم همیشه لای انگشتش قلم دارد
اما ندیدم یک دو خطی چیز بنویسد
انگار کبریت سوادش نیز نم دارد
امروز از او هیچ کاری برنمی آید
هر "پس چه شد "پاسخ "فردا می کنم" دارد
هنگام پیروزی خودش هست و تلاش او
روز شکستش تا بخواهی متهم دارد
آزاده ای اهل تواضع که شب و روزش
در پیشگاه اهل قدرت پشت خم دارد
رفتار او مانند ماری خوش خط و خال است
اما نه از نوع خطرناکش که سم دارد
از کوزه عقلش نمی هرگز نمی بینی
در حرف هایش تا بخواهی " من منم " دارد
در عشق از مجنون ، صدها بار عاشق تر
همراه لیلا ، دو سه تا شیرین هم دارد
وقتی شنیدم ادعای شاعری کرده
فهمیده ام مانند من یک تخته کم دارد
#ادم