... دگر هیچ!
دوشنبه, ۲۸ فروردين ۱۴۰۲، ۰۵:۰۰ ق.ظ
ماییم و سری بی سر و سامان و دگرهیچ
اندوه فراق و غم هجران و دگر هیچ
سهمی به من از سیب نگاه تو ندادند
من ماندم و رسوایی عصیان و دگر هیچ
تو رفتی و من ماندم و تلخی جدایی
تنهایی و تاریکی و توفان و دگر هیچ
یک عمر در این گوشه به یاد تو نشستم
با خون دل و دیده گریان و دگر هیچ
در چشم خود از یاد حضور تو ندارم
جز خاطره زلف پریشان و دگر هیچ
آخر به جنون می کشد این قصه شیرین
آوارگی و کوه و بیابان و دگر هیچ
از عشق ندیدی که چه شد حاصل یوسف
یک پیرهن پاره و زندان و دگر هیچ